اطلاع از بروز شدن
دوشنبه 87 تیر 24
سلام دوستان عزیز
بی مقدمه عرض می کنم به پیشنهاد سرکار خانم دریا قرار شد جلسه ی هم اندیشی جوانان در فرهنگسرای دانشجو، موضوع وهابیت به بحث و هم اندیشی گذاشته شود. آن چه از نظرتان می گذرد خلاصه ای از مباحث من است که در هشتمین جلسه ی هم اندیشی (شنبه 15/4/1387 ) با دوستان گفتگو کردیم.
ریشه های تاریخی و اعتقادی وهابیت
به عنوان مقدمه: در یک بررسی ساده ی تاریخی ملاحظه می شود که همیشه ادیان الهی دچار کج فهمی ها و تندروی های عده ای بوده است که آیین الهی را بر اساس رأی و نظر خود می پسندیدند. این عده مسایلی را در دین خدا وارد می کردند و بدعت هایی را بر پا می ساختند که با روح واقعی دین به شدت منافات داشت. اما به هر حال طرفدارانی هم پیدا می کردند و طبیعتاً پیدایش گروه ها و نحله های منحرفی را سبب می شدند.
اسلام هم از این قاعده مستثنی نبوده و در ادوار مختلف، تندروی های عواملی کج فهم و کاتولیک تر از پاپ یا مسلمان تر از پیامبر!! باعث آسیب به وجهه ی دین مقدس اسلام شده است. البته انحراف از اسلام ناب و جریان هایی که به چنین انحرافاتی انجامیده است، زیاد است اما ما در این نشست ها می خواهیم بعضی از این جریانات انحرافی که به شدت دچار افراط و تفریط شده و با بی منطقی مطلق و تعصب های ناشی از جهل همراه بوده و هست را بررسی کنیم. جریان های افراطی خشن در اسلام را می توان در چهار دوره ی تاریخی ردیابی کرد:
دوره ی اول ـ خوارج:
این دوره که در واقع می تواند مبدأ پیدایش تفکرات افراط گرایانه و ریشه ی همه ی این جهالت ها باشد به زمان خود پیامبر (ص) بر می گردد. یعنی همان جریان فکری خوارج!
در تاریخ می خوانیم که پیامبر اسلام بعد از غزوه ی حنین برای تقسیم غنایم در محلی به نام جعرانه توقف کردند. فردی که از نحوه ی تقسیم غنایم توسط پیامبر ناراضی بود، به حضرت گفت: اِعدل یا محمد یعنی در تقسیم غنائم عدالت پیشه کن! پیامبر فرمود: آیا من که پیغمبر خدا و امین وحی او هستم بلد نیستم غنائم را تقسیم کنم و عدالت را رعایت نمی کنم؟
یکی از اصحاب به پیامبر گفت: اجازه بدهید گردن این مرد را بزنم.
پیامبر فرمود: نه! اگر او را بکشید مردم مرا به کشتن اصحاب خود متهم می کنند. او را رها کنید اما بدانید که این مرد همفکرانی هم دارد. آنان قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود (کنایه از اینکه قرآن با جان و روحشان آمیخته نمی شود و فقط قرائتی ظاهری است) اینان از دین خارج می شوند همانطور که تیر از کمان رها می شود. (صحیح مسلم/ حدیث شماره 1063)
ابو سعید خدری که از معتمدان اهل سنت هست نیز این روایت را اینگونه نقل کرده است: آن فرد که به نام ذوالخویصره نام داشت به پیامبر گفت: اتق الله یا محمد، یعنی رعایت نقوای الهی را در تقسیم غنایم بکن. پیامبر فرمود: اگر من که امین خدا هستم خدا را نافرمانی کنم، دیگر چه کسی مطیع خدا خواهد بود؟ آیا با اینکه خداوند مرا امین همه ی مردم قرار داده است تو مرا برای این تقسیم ناچیز امین نمی دانی؟
آنگاه فرمود: در آینده گروهی از حنس این مرد پیدا می شوند که قرآن می خوانند اما از گلویشان پایین تر نمی رود و مسلمانان را می کشند اما با بت پرستان کاری ندارند. اینان مانند تیری که از کمان رها می شود از اسلام خارج می شوند. (صحیح مسلم/ حدیث 1064)
در تاریخ می بینیم که فتنه ی خوارج در زمان امام علی علیه السلام اوج می گیرد و به جنگ هایی مثل جنگ نهروان هم می انجامد ولی در نهایت علیرغم موفق می شوند شخصیتی مثل امیر مومنان را هم ترور کنند، اما فتنه شان به دلیل عدم اقبال عمومی و تندروی های افر اطی رو به افول می رود و چندان طرفدار پرو پا قرص و مؤثری برای این طرز تفکر باقی نمی ماند.
دوره ی دوم ـ حنبلی ها:
در آستانه ی قرن سوم هجری، فردی به نام احمد بن حنبل (تولد: 164 ـ فوت: 241 ) پایه گذار مکتب جدیدی شد. در آن زمان و در پی فتوحات مسلمانان، عالم اسلامی گسترده شده و مسلمانان با فرهنگ های دیگری ارتباط پیدا کرده بودند. فرهنگ و علوم رومی، یونانی، فارسی و حتی هندی از مسلمانان را وادار به آموزش آن علوم و ترجمه ی آن ها می کردند. احمد بن حنبل که محتوای علوم وارداتی را مغایر با سنت پیامبر می دید، به بهانه ی لزوم پایبندی به حدیث نبوی و جلوگیری از ورود عقلانیات و علوم استدلالی در دایره ی فهم دین، هر چیزی را جز حدیث پیغمبر و کتاب الله حرام دانست. او به خیال خود برای صیانت و محافظت حدیث از تحریف و تغییر، تنها ظاهر قرآن و حدیث را حجت دانست و تأویل قرآن و همینطور استدلال در اصول اعتقادی و حتی احکام را مخالف شریعت شمرد. بر این اساس مثلاً وقتی در قرآن می گوید ان الله علی العرش استوی یعنی یک عرش فیزیکی هست که خدا بالای آن قرار گرفته است یا ید الله یعنی دست فیزیکی خدا و عین الله یعنی اینکه خدا با چشمی فیزیکی و واقعی شبیه چشم انسان ها به موجودات نگاه می کند. و اینچنین بحث "تجسیم" خداوند مطرح شد.
احمد بن حنبل هم به خاطر عقاید خشکش زیاد طرفدار پیدا نکرد و در مذاهب چهارگانه ی اهل سنت هم شاید کمترین تعداد طرفدار و پیرو مربوط به این فرقه باشد. از طرفی به خاطر اینکه هیچوقت دارای حکومت و قدرت نبودند خطری خاص برای اسلام و مسلمانان به حساب نمی آمدند.
دوره ی سوم ـ ابن تیمیه:
در آستانه ی قرن هشتم هجری بود که شخصی به نام ابن تیمیه (تولد: 661 ـ فوت: 728 ) تئوری های احمد بن حنبل را رواج داد. ریشه و تفکرات نظریات او بر مبنای تفکرات احمد بن حنبل و همان تمسک به ظواهر و ناکارآمدی عقل است؛ اما افراطی گری های وی آنقدر بی پروا و نامحدود بود که حتی با مخالفت شدید خود اهل سنت مواجه شد. از خصوصیات بارز ابن تیمیه فتواهای بر خلاف آرای مشهور و رایج بین مسلمانان بود. به خاطر همین نوع تفکرات افراطی، اهانت به بزرگان دینی و علمای ربانی و نیز خشونت و بدزبانی در کلامش بود که علمای بی شماری به رد نظریات و نقد تفکرات او پرداختند. اما اصرار او بر این کار باعث شد که سالیان طولانی را در دمشق و در مصر در زندان بگذراند و حتی مرگش در سال 728 قمری در زندان دمشق اتفاق افتاد.
هر چند طرفداران ابن تیمیه، وی را به عنوان شیخ الاسلام معرفی می کنند اما بسیاری از علمای اهل سنت حتی ـ آن هایی که با شیعه هم ارتباط خوبی نداشته اند ـ او را کافر و حداقل فاسق دانسته اند و تحریمش کرده اند. سبکی می نویسد: افکار ابن تیمیه هیچ گونه هماهنگی با عقیده ی عموم مسلمین ندارد. او در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را در هم شکست و در پوشش پیروی از کتاب و سنت و دعوت مردم به حق و هدایت آنان به سوی بهشت، دست به بدعت در دین زد و از جماعت مسلیمن خارج گردید.
حصنی دمشقی معتقد است که ابن تیمیه فردی ملحد است و اگر کسی عقاید او را قبول داشته باشد خون و مالش مباح است.
نبهانی می گوید: همانند خورشید روشن است که علمای مذاهب چهارگانه در مردود بودن بدعت های ابن تیمیه اتفاق نظر دارند. آنان در حقیقت در عاقل بودن او تأمل دارند تا چه رسد به خطا دانستن عقاید و نظرات او نسبت به مسایلی که در آنها با اجماع مسلمانان مخالفت کرده است؛ به ویژه در مسأله ی زیارت قبر پیامبر اکرم.
جهانگرد معروف مسلمان ابن بطوطه در سفرنامه ی بسیار مشهورش می گوید: در دمشق یک فقیه حنبلی دیدم به اسم ابن تیمیه که در علوم گوناگون سخن می گفت اما در عقلش یک چیزهایی (پارسنگ) وجود داشت.
البته علمای بسیاری نظرات مشابهی در باره ی وی دارند که ما برای پرهیز از طولانی شدن مطلب از ذکر همه ی آنها خود داری می کنیم و علاقمندان می توانند به کتاب سلفیان در گذر تاریخ نوشته ی استاد نجم الدین طبسی مراجعه کنند.
به هرحال هر جند بعد از مرگ وی، شاگردش ابن قیم جوزی در ترویج افکار وی تلاش زیادی کرد اما همان تندروی ها و مخالفت عموم علمای اسلامی با وی باعث شد که مکتب و مرامش چندان رواجی پیدا نکند و به سرانجامی نرسید. این چنین تفکراتش رفته رفته دچار رکود شد تا جایی که خیلی اثری از آن نماند و تنها در کتاب ها گاهی اسمی و ذکری از وی و دیدگاه هایش به میان می آمد.
دوره ی چهارم ـ وهابیون:
در قرن دوازدهم هجری محمد بن عبد الوهاب تمیمی (تولد: 1115 ـ فوت: ) با تفکرات جدیدی که باز ریشه در مذهب حنبلی و بیشتر از آن ریشه در تفکرات ابن تیمیه داشت، دور جدیدی از انحرافات خشونت بار و افراط گرایانه را پایه نهاد. او در شهر عیینیه در منطقه نجد عربستان به دنیا آمد. پدرش از علمای حنبلی و قاضی آن دیار بود. او تحصیلات اولیه ی دینی را بر اساس مذهب حنبلی در زادگاه خود و عمدتا نزد پدر سپری کرد و سپپس برای ادامه ی تحصیلات به مدینه رفت. احمد زینی دحلان مورخ هم عصر وی می نویسد: محمد بن عبدالوهاب در همان دوران تحصیل، گهگاه مطالبی بر زبان می راند که از عقایدی خاص حکایت داشت؛ طوری که اساتید وی نسبت به آینده اش نگران می شدند و می گفتند: اگر این فرد به تبلیغ بپردازد مردم را گمراه خواهد کرد. (تاریخ حرم ائمه ی بقیع و آثار دیگر در مدینه ی منوره/ نوشته ی محمد صادق نجمی/ ص 35)
شیخ محمد پس از مدینه چهار سال در بصره، پنج سال در بغداد، یک سال در کردستان، دو سال در همدان و اندک زمانی هم در اصفهان و قم اقامت کرد. سپس به حریمله زادگاه پدرش رفت و تا زمانی که پدرش زنده بود کمتر سخن می گفت و البته گاهی هم بین او و پدرش گفتگوهایی در می گرفت. اما بعد از فوت پدر یعنی زمانی که محمد 38 سال داشت، عقاید خود را ابراز کرد و دیدگاه های او افکار عمومی شهر را برآشفت؛ به گونه ای که وی مجبور شد از آن شهر هجرت کند و به زادگاه خود یعنی عیینیه برگردد. پس از مدتی چون در این شهر نیز نتوانست ادامه ی مسیر دهد به شهر درعیه رفت.
در آن روزگار، منطقه ی نجد از به علت بعد مسافت روستا و شهرک هایش از حکومت یک پارچه ای برخوردار نبود و هر حاکم یا قبیله ای که قدرت بیشتری داشت و توانایی می یافت بر دیگر شهرهای اطراف خود یورش می برد و آنان را تحت نفوذ خود قرار می داد.
حاکم آن روز درعیه محمد بن سعود بود که حکومت آن دیار را از پدرش سعود به ارث برده بود. او به تشویق برادرش ثنیان با شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1157 هجری پیمان همکاری بست و دختر او را به زنی گرفت و به راهنمایی وی ارتشی منظم از اعراب بادیه نشین تشکیل داد و دست اندازی و حمله به دیگر قبایل را آغاز کرد.
در این درگیری ها شیخ محمد شخصاً در میان سربازان حضور می یافت و به تقویت روحیه ی آنان می پرداخت. بعد از مرگ محمد بن سعود، فرزندش عبدالعزیز جانشین وی شد و او با حمایت های معنوی و مجوزهای شرعی شیخ محمد توانست بر قبایل اطراف بتازد و دایره ی حملات خود را گسترده تر کند و حکومت وسیعی به وجود آورد.
گسترش منطقه ی حکومتی وی و تصاحب اموال و دارایی های قبایل شکست خورده، نه تنها هزینه ی ارتش و بودجه ی کشور جدید سعودی را فراهم می ساخت که موجی از ثروت و رفاه را با خود به ارمغان می آورد. فتح مکه، مدینه و طائف نیز شهرت وی را افزون ساخت. در این دوره بود که با فتوای وهابیان اولین تخریب مشاهد متبرکه و قبور ائمه ی بقیع صورت گرفت.
محمد بن عبدالوهاب قتل و غارت حاکم را مشروع جلوه می داد و محمد بن سعود به پیشروی و غارت قسمت های مختلف عربستان دست می زد. از آن پس بود که حکومت عربستان به دلیل انتساب به سعود، به عنوان اولین حاکم این خاندان حکومت آل سعود نامیده شد و به علت پیروی از مرام مذهبی محمد بن عبدالوهاب، دارای آئین دینی وهابیت گردید.
البته شکل پادشاهی فعلی حکومت عربستان مربوط به زمان عبدالعزیز پدر شاهان فعلی عربستان است که ابتدا در تاریخ 23 جمادی الثانی 1344 هجری از مردم خواست با او به عنوان پادشاه حجاز و نجد بیعت کنند و بعد از توسعه ی قدرت و تیول حکومتی خود بر کل عربستان، طی فرمانی در تاریخ 17 جمادی الاول 1351 هجری نام المملکة العربیة السعودیه را بر کشور نهاد و ریاض را به عنوان پایتخت آن اعلام کرد.
به هر حال هم اینک نیز نظامنامه ی مملکتی عربستان اینگونه است که مقام فتوی و رهبری امور دینی کشور در دست فرزندان محمد بن عبدالوهاب است و امور حکومتی، سیاسی و کشور داری در دست فرزندان سعود است. این روند همچنان تا امروز هم ادامه دارد.
سوال: چرا وهابی ها خود را وهابی نمی دانند و از این انتساب راضی نیستند و معتقدند که محمدی یا سلفی هستند؟
پاسخ: اول اینکه وهابیت مورد انتقاد تمامی مذاهب اسلامی است و چون می خواهند این اسم که به نوعی مبغوض مسلمانان است روی آنان نباشد. دوم اینکه عبدالوهاب پدر محمد، از مخالفان سر سخت پسرش و عقاید او بود و بعد از فوت او بود که محمد بن عبدالوهاب به نشر عقایدش پرداخت. بنابراین آنان می گویند ما تابع عبدالوهاب نیستیم که وهابی شناخته شویم ما تابع فرزندش محمد هستیم که باید به عنوان محمدی شناخته شویم.
سوال: محمد بن عبدالوهاب پیرو مکتب حنبلی بود، وهابیان امروز هم خود را پیرو حنابله می دانند؛ پس چرا تفکرات او اینقدر با حنبلی ها فاصله دارد؟
پاسخ: اولا اینکه گفتیم ریشه ی تمام این اعتقادات در مذهب حنبلی نهفته است با این تفاوت که ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب نظریه پردازی های جدیدی داشته اند و بدعت های دیگری را به آن افزوده اند.
دوم اینکه خیلی از محققان معتقدند یک سری از مذاهب و مکاتب باطل را انگلیسی ها به منظور تفرقه مسلمانان و کشورهای جهان سوم ساخته و پرداخته اند. آنان معتقدند که استعمار انگلیس، بهائیت را در ایران؛ وهابیت را در عربستان و قادیانیه را در هندوستان علم کرده است. بنابراین چه بسا محمد بن عبدالوهاب هم در سفرهایش با انگلیسی ها آشنا شده و با انها در ارتباط بوده است و آنها به راحتی با دیدن این تفکرات افراطی در او ، وی را به شیوه های خاص خود تشویق به این فتنه گری کرده باشند.
سوال: محمد بن عبدالوهاب از این کار چه سودی می برده است؟
پاسخ: اگر خوش بینانه نگاه کنیم می توانیم بگوییم او در فهم دین دچار کج فهمی شده است. او دین را این طور فهمیده و غیر از این را هرچند نام اسلام بر آن باشد مخالف دین می داند و بر اساس وظیفه می خواهد بقیه ی مسلمان را که از دین خارج هستند دوباره مسلمان کند و به اسلام واقعی برگرداند. او برای برگرداندن مردم به دین واقعی اسلام به شمشیر و کشت و کشتار و انواع خشونت ها متوسل شدن را مجاز و بلکه لازم می شمارد.
خب بسیاری از انحرافات هم بر مبنای همین کج فهمی صورت گرفته و می گیرد. ابن مجلم نیز با نیتی خالصانه حضرت علی (ع) را شهید کرد. او معتقد بود که برای نجات اسلام! باید علی کشته شود.
شک نکنید که ضرر این کج فهمی ها بسیار خطرناکتر از بی دینی است. ورود خرافات و جهالت ها در دین بسیار مضرتر از بی اعتقادی و کفر است.
در جنگ تحمیلی ما مشکلی برای شناخت دشمن نداشتیم هم زبانشان، هم قیافه و هم لباسشان با نیروهای ما فرق داشت اما در عملیات مرصاد که ما با منافقین روبرو بودیم مسئله بسیار پیچیده بود. چون دشمن هم زبان و هم لباس و ... نیروهای خودی بود و چه بسا در میان خودمان حضور داشت اما او را نمی شناختیم و می توانست هرطور که دوست دارد از درون لطمه بزند!
انشاء الله ادامه ی مباحث را نیز به مرور تقدیم حضور شما عزیزان خواهم کرد.